بانووی قصه ها

یه وبلاگ کوچک از شعر,روزمرگی و گاهی دردو دل

بانووی قصه ها

یه وبلاگ کوچک از شعر,روزمرگی و گاهی دردو دل

مشخصات بلاگ

هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟

آخرین مطالب
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • banoo ghesse

هر سال با اینکه در طول سال یه کوه کتاب میخریدم,اما همیشه فروردین واردیبهشت رو در انتظار نمایشگاه کتاب میگذروندم.حال و هوای اونجارو دوست دارم.و معمولا شاعرای مورد علاقمو میبینم:)

امسال یه حال دیگه ای دارم.تصمیم داشتم امسال به غرفه های درسی برم و کتاب برای ازمون ارشدم بخرم.به نظرم این قسمت تخفیف ها بیشتره و برای من دانشجو بهترین فرصت برای خرید کتاب درسیه.اما پر از حس و حال گنگ و نامفهومم.هنوز نتونستم تصمیم بگیرم چه گرایشی رو برای ارشد برم.به حرف دلم گوش بدم یا قلبم:( امسال نمایشگاه کتابو دوست ندارم .

خدایا کاش دیرتر بزرگ میشدم...بزرگ بودن با مسئولیتاشو دوست ندارم

  • banoo ghesse
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • banoo ghesse

گاهی وقت ها تنهایی هم میشه خوش گذروند.

مثل امروز من...تنهایی راه رفتن در هوای بهاری بسی لذت بخش بود:)

حتی خودم رو زیادی تحویل گرفتم و به یک شیک نوتلای جانِ جانان دعوت کردم

همیشه که نه اما گاهی تنهایی رو بیشتر دوست دارم.

تنهایی فکر کردن درباره ی هفته ی پر بار و پر از استرس

مثل امروز من...که به حرف دل گوش دادم وتنهایی به باغ فردوس رفتم
بی خیال نگاه بقیه...که دونفر دونفر اومده بودن:)....

تو دلم بهشون میخندم ..دور و ورم پر شده از عشق های دروغی و الکی
عشقشون اینه که 4تا عکس با هم بندازن و در برنامه های اینترنتی بوق پست کنن
چرا؟ادمابرای فرار از تنهایی عاشق میشن؟
پس تکلیف عشق بیچاره این وسط چیه...خیلی وقته که نیست
عشق رفته الان جاش شده ماشین و پول و قیافه های مصنوعی

نمیدونم.شاید هم من اشتباه میکنم.....


کاش می دانستی که پرندگان عشق
هرگز دوباره پر نمی گشایند
دوست من
عشق مسافریست
که تنها یکبار به سراغمان می اید
و یک باره می رود....
نزار قبانی

  • banoo ghesse

همه که نه,خیلی از ادم های اطراف من به این اعتقاد دارند که غروب جمعه غم انگیزه...دلگیره...باید بشینی یه گوشه از خونه و لیوانی از چای داغ برای خودت بریزی و به عمیق ترین لایه ی خاطراتت فرو بری.معمولا اون لایه های عمیق هم پراز اتفاقات غم انگیزه.همونایی که تو رو چه شب هایی بیدار نگه داشته.همونایی که باهاش اشک ها ریختی.همونایی که بعد ها با یه چماق کوبوندی سرش و پرتشون کردی به لایه های اخر خاطراتت که مبادا دوباره به یادت بیان و زندگیت رو خاکستری کنن.اما نه زهی خیال باطل ...که ادمی با چندتا قطره بارون,بوی عطر اشنا,خیابون های پر ازخاطره یا حتی طعم یه لیوان چای داغ توی غروب جمعه پرت میشه به همون خاطرات.به خودت میای میبینی چند ساعته روحت تو این زمان و مکان نیست.ته دلت غمگین میشه اما غمی که عادت کردی بهش.چونکه اون غمو فراموش نکردی فقط پرتش کردی به اون ته مها.

کاش سرّ این غروب جمعه ها معلوم میشد...

توی قاب خیس این پنجره ها  عکسی از جمعه ی غمگین میبینم


جمعه

  • banoo ghesse

سلام وبلاگ کوچک من

قراره که در دل تو,خاطرات من ثبت شود.روزمرگی های من.شادی ها و غم های من.دل نگرانی های من.


  • banoo ghesse